" پنجره ي باران "
گاه باران روي قاب پنجره، قطرهً اشكي به يادت مي كشد
عطر و بوي آشناي گل سرخ با خيالت به مشامم مي رسد
مي توان پلكي زد و از ياد برد، لحظه ي دل كندن از فردا را
مي توان پنجره را باز گذاشت تا بشويد اشك من گل ها را
شايد اين بار كه باران مي زند، دلهره ي باد مرا رها كند
در وسعت ِ نگاه آشناي ِ تو ، قاصدكي باز مرا صدا كند
شايد اين بار كه باران مي زند، كوچه فرياد دلم را بشنود
هم صدا با گريه ي ابر بهار، بغض ِ كهنه در گلويم بشكند
بايد اين زمزمه راباوركنم، درد ِگل در شبنم اش پنهان است
رو به اين دنياي سرد انتظار، چشم من پنجره ي باران است
:: بازدید از این مطلب : 650
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36